loading...
سایت عاشقانه لحظه های خوش من و تو
*♥*♥*نویسنده سایت ما باشید*♥*♥*



سلام به سایت خودتون خوش اومدید

شما میتونین با فعالیت در انجمن و با گرفتن

و جمع کردن لایک،مدیریت انجمن رو برعهده بگیرن

کاربر برتر ما در انجمن باشید




ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلدل نوشته ها و مطالب عاشقانه خود را درلحظه های خوش من و توبه صورت رایگان منتشرکنیدویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلشما عزیزان میتوانید  عاشقانه های خودتون در لحظه های خوش من و تو به اسم خودتون بین هزاران بازدید کننده به اشتراک بگذارید!ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایلبرای ارسال نوشته های خود به لینک زیر مراجعه کنید

و بعد از نوشتن متن خود و ارسال آن مطالب شما کمتر از یک روز در صفحه نخست سایت قرار خواهدگرفتویرایش پروفایلویرایش پروفایلویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلارسال پست جدید  کلیک کنویرایش پروفایل






آخرین ارسال های انجمن
roya22.ir بازدید : 371 چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد

بقیه در ادامه مطلب.

roya22.ir بازدید : 391 سه شنبه 20 اسفند 1392 نظرات (3)

 

خاطره تلخ و بد:"دوست مجازي ولي واقعي من"

سلام من صيادم...ميخوام اين داستان ...نه ببخشيد واقعيت داره داستان نيست خلاصه اين خاطره بدروواستون تعريف كنم....... اين خاطره بد مربوط ميشه به اولاي سال92...خاطره ازاونجاشروع ميشه كه من بيشتراوقات تونيمبوزبودم خ هم حال ميكردم خدايي چت كردن خ بيشتر حال ميده تاوب گردي... خوب بريم سراصل مطلب....

تويكي ازاين روزاي چت تويه اتاق با اسم اروم(همون اروميه)داشتيم بابچه هاچت ميكرديم كه يه دختربه آيدي parya وارداتاق شد ماهم بهش خوش آمدگفتيم وبعدش باهاش بيشترحرف زديم...

ازتحصيلاتش پرسيديم گفت:تودانشگاه تبريزميخونم خلاصه باهاش كلي شوخي كرديم بچه ي باجنمي بودناراحت نميشد بعدچنددقيقه اي اومد توچت خاصم...

 

بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید . . .

roya22.ir بازدید : 520 دوشنبه 05 اسفند 1392 نظرات (0)

 

اگه بگم واقعيته فكرميكنيدميخوام فقط لايك جذب كنم ..نه ميزارم به عهده خودتون كه بگيدواقعيته يانه. من صیاد برای امتحانات ترم دوم سال سوم تجربی میخوندم که یک دفعه شماره ای ازشهرزنگ زد...منم گوشی روبرداشتم وهرچه الو الو  کردم کسی جواب نداد....
ناراحت شدم وگوشی روقطع کردم....دوباره زنگ زد بازهم حرف نزد...چندین وچندبار...

بقیه در ادامه مطلب

elnaziii بازدید : 374 پنجشنبه 01 اسفند 1392 نظرات (3)

 

دستانم سرد است.................گرمی دستانت را میخواهد......

یادم رفت............دستانت دستان دیگری را گرم میکند..................ه

برای خواندن قسمت2داستان عشق الناز و مصطفی به ادامه مطلب برین

roya22.ir بازدید : 1366 سه شنبه 01 بهمن 1392 نظرات (0)

 

اشکان-ای خانوم شیطون خودم .....!
من-من به این مظلومی کجا شیطونم اخه؟
اشکان-اصلا نیستی عزیزم!
من-شیطون باشم دوسم داری یا مظلوم؟!
اشکان-من که دوست ندارم ......
چی میگفت خدایا این اشکان بود؟چیاین همون اشکان بود؟میگه دوستم نداره ..... پس ...... پس برای چی باهام عقد کرد؟

بقیه رمان در ادامه مطلب

hidden7211 بازدید : 546 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (3)

 

 

شراب ناب میخواهم از آن هایی که تلخیش میرود و مستیش میماند!...
شراب ناب میخواهم از آنهایی که عطش میدهد و سیراب نمیکند....
از همان هایی که چشم و گوش و زبانت را میبندند...
شراب ناب میخواهم....
نگو که کوچکم!
با تشکر از کوثر خانوم
درود بر همه دوستان
.....

بلاخره وحید اومد پیشم.
دوس نداشتم اشکهام رو ببینه به همین خاطر اشکامو پاک کردم و سعی کردم اروم باشم.
وحید-پسر تو چه مرگته یه روز خوبی یه روز شادی یه روزم انگار بابات مرده یه نگا به خودت بنداز ببین چی به سر خودت اوردی.ببین چطور چشمات قرمز شده.صد رحمت به دخترا. ده اخه تو چه مرگته هاااااااا؟
-مشروب کو؟

وحید- خفه شو ازبس حال خوبی داری میخوای مشروبم بخوری

بقیش تو ادامه مطلب

 

hidden7211 بازدید : 671 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

 

 

 

درود بر همه بروبکس گل


ادامه......
دو سه روزی بود که فهمیده بودم قراره برای مینا خواستگار بره ارومو قرار نداشتم.
شبا رخت خوابمو میبردم پشت بوم خونه و به اسمون و ستاره هاش خیره میشدم.
وقتی دلم میگرفت هندزفریمو میزدم تو گوشم و اهنگ گوش میدادم.
همدم شبام شده بود مجید خراطها، محسن یگانه و....
برام فرقی نداشت کی خواننده هست فقط به اهنگا گوش میدادم.
همش به این فکر میکردم که خدایا چرا مینا تو این سن کم تصمیم به ازدواج گرفته.
-ده لعنتی اون هنوز 16سالشه.

بقیه اش  رد ادامه مطلب

 

hidden7211 بازدید : 363 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (1)

 

 

اول سلام به همه دوستانی که خاطرات منو دنبال میکنن.
از همتون ممنونم.
اینم ادامه...
تابستون شرو شده بود و طبق معمول گرما ادمو ذوب میکرد...اه از گرما متنفرم هیچ جوره نمیشه ازش فرار کرد.
فردا قرار بود همراه خانواده بریم خونه پدر بزرگم(پدر مادرم) همه وسایل هامو با کلی شوق جم میکردم اخه یه مدت میخواستم با دایی هام خوش باشم...
وقتی رسیدیم خونه پدربزرگ طبق معمول جم همه جم بود(معمولا همه با هم قرار میذاشتن که یه دفه اوار بشن رو سر یه نفر) دو سه روزی گذشته بود که دیدم خاله گرم صحبته یه دفه اسم مینارو از زبونش شنیدم که دربارش برای مادرم حرف میزد...
-مینا دختر خیلی خوبیه،نمیدونی که چقدر مهربونه،الان داره درسشو میخونه ولی یه مدت دیگه قراره برن خواستگاریش و..

بقیه داستانم در ادامه مطلب

.

hidden7211 بازدید : 305 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

 

 

اولین کاری که کردم رفتم سراغ دختر عموم تا ببینم خبری از زهرا نداره. اخه قرار بود رو مخش کار کنه و نظرشو عوض کنه.
اما بازم طبق گفته دختر عموم جواب همیشگی رو زهرا داده بود.
کلافه شده بودم. رو به طرف دختر عموم گفتم
- ببین برو به زهرا بگو داری اشتباه میکنی....
نذاشت حرفم تموم بشه و گفت
- نه نکیسا تو داری اشتباه میکنی. حق زهرا همون هادی هست.
- چی؟ هادی دیگه کیه؟
-هادی همون....

با من باشین با ادامه داستان

 

hidden7211 بازدید : 360 سه شنبه 24 دی 1392 نظرات (1)

 

با اینکه میدونستم زهرا از خداشه باهاش رابطه داشته باشم اخه رفتارش و طرز نگاه کردنش کاملا اینو نشون میداد اما نمیدونستم چطوری باید بهش بگم.
با خودم میگفتم اون هر روز تو راه مدرسه باهاته یه جوری بهش بگو دیگه. امانه نمیشد. اگه دوستاش که معمولا همیشه همراهشن بشنون ابروش مره یا شاید اون بخواد باهام دوست بشه اما جلو اونا برای اینکه ابروش نره بگه نه

..........

ادامه اش در ادامه مطلب

hidden7211 بازدید : 305 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (2)

 

 

 

سلام دوستان.
ممنون از همه که داستان منو برای خوندن انتخاب کردین.
این داستان سرگذشت منه که همراه حوادث و اتفاقات زیادی بوده.
اسم من نکیسا(مستعاره) هست.قد تقریبا متوسط و اندام ورزیده ای دارم که مدیون باشگاه و ورزش هستمش. از نظر خودم یه قیافه معمولی دارم صورت کشیده و چشمای سبز،دماغ متوسط و عادی

 

من تو یکی از شهر های استان فارس زندگی میکردم.
بگذریم....

ادامه داستان من در ادامه مطلب

 

تعداد صفحات : 9

درباره ما
*♥*سلام عزیزان*♥* به سایت من خوش اومدین*♥* لحظه های خوشی را برای شما آرزومندم*♥* بهترین سایت عاشقانه*♥*
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما از ما چه می خواهید
    حمایت کنید از ما

    http://up.roya22.ir/up/roya2/Pictures/baner/banerasli/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%8A%20%D8%AA%D8%A8%D9%84%D9%8A%D8%BA.gif

    برای حمایت از ما 

    و دسترسی سریع به سایت ما

    کد زیر در امکانات سایت خود بزارید


    امکانات سایت
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/a9d262b96c86.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del22.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del33.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/9cd69f85be4d.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del55.png
    http://up.roya22.ir/up/roya2/t-anjoman/1/del222.png

    خانه تکونی

    خانه تکانی

    برای خانه تکانی دلم
    امروز وقت خوبی ست 
    چه سخت است پاکیزه کردن همه چیز
    اززدودن خاطره های کهنه گرفته
    تا شستن گردوغبار دلتنگی...
    روی طاقچه های تنهایی
    آه ! ای خدا! خانه تکانی چه سخت است!!!        
                    "م.بهنام"

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1873
  • کل نظرات : 808
  • افراد آنلاین : 165
  • تعداد اعضا : 1979
  • آی پی امروز : 451
  • آی پی دیروز : 350
  • بازدید امروز : 1,286
  • باردید دیروز : 1,239
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 18,569
  • بازدید ماه : 18,569
  • بازدید سال : 168,438
  • بازدید کلی : 2,556,030
  • کدهای اختصاصی

    الکسا